خدمت شبیه یک درد اصلاً دوا ندارد

باید معاف باشی، چون او که پا ندارد

وقتی که قورمه‌سبزی بوی چمن گرفته

سرباز یا مریض است یا اشتها ندارد

وقتی غذا ندارد طعمی به‌غیرِ کافور

یک لحظه خواب شیرین گردان ما ندارد

از بس‌که توی پوتین پاها مچاله گشته

سرباز احتیاجی به سنگ‌پا ندارد

آنکادر کل گردان بد نیست، افتضاح است

فرمان ایست، از نو... اصلاً صدا ندارد

از بس به دور پرچم سربازها دویدند

حمام و دستشویی امروز جا ندارد

در دستشوییِ هنگ سرهنگ مار دیده‌ست

گفتم: که می‌می‌ترسم، گفتا: بیا، ندارد

گفتم: جناب سروان، آخر چرا؟ چگونه؟

با یک لگد به من گفت: ارتش چرا ندارد




تاریخ: شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط رضا

  هرروزتان نوروز، نوروزتان پیروز، پسوردتان مرموز، آپدیتتان هرروز، ماشینتان لکسوز، لکسوزتان کم سوز، ناهارتان قارپوز، سیگارتان بر پوز، بدخواهتان پفیوز،غمهایتان ریفیوز،پرزیدنتتان دیوث، آرائتان مأخوذ، اوقاتتان محضوض !!!
.
.
.
.
... .
.
.
.
عیدتان پیشاپیش مبارک !!!




تاریخ: سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط رضا

 


در معبدی گربه ای وجود داشت که هنگام

مراقبه ی راهب ها مزاحم تمرکز آن ها می شد . بنا براین استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد . این روال سال ها ادامه پیدا کرد و یکی از اصول کار آن مذهب شد . سال ها بعد استاد بزرگ در گذشت . گربه هم
 مرد . راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام مراقبه به درخت ببندند تا اصول مراقبه را درست به جای آورده باشند . سالها بعد استاد بزرگ دیگری رساله ای نوشت در باره ی اهمیت بستن گربه"."

 




تاریخ: چهار شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط رضا

 

پای راست جلو، دست راست عقب
بعد برعکس
پای چپ جلو و دست چپ عقب
گردن متناسب با دست ها کمی به چپ و راست متمایل شود

خوب

حالا بیا آآآآآآه، آه، آه، آه

.

.

.

.

.

.

.

.

حالا بیا بابا  آهان دست دست دست ...




تاریخ: چهار شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط رضا

 
?ui=2&view=att&th=1259dd6edddc2ca2&attid=0.1&disp=attd&realattid=ii_1259dd6edddc2ca2&zw




تاریخ: چهار شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط رضا

 

در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از
سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابرین کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند. پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم. انگار همین دیروز بود. راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت. به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری،  هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد. آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده‌ام و این شهر مردمی نیک دارد. در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد.
در ابتدا از اینکه تاخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس گفت که به یاد دارد که زمانیکه پدر پابلو وارد شهر شد. من اولین کسی‌ بود که برای اعتراف مراجعه کردم

 نتیجه اخلاقی‌: وقت شناس باشید 




تاریخ: چهار شنبه 11 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط رضا

 

 
بازگشت نخستین فضانورد هندی به زمین

.

.

.

.

.

.

.

.

.

 

.

.

.

.

.

.

.

.

.

VB-3-Mobile-Living-Space




تاریخ: چهار شنبه 10 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط رضا

 


ایشون بخاطر شما اینهمه راه اومده ...

 

 

 

untitled.JPG




تاریخ: چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط رضا

 کره زمین چند ساله است؟

http://www.iranalive.ir/join
 

فقط تصور كنيد كه بتوانيم سن زمين را كه غير قابل تصور است ، فشرده كنيم و هر صد ميليون سال آن را يك سال در نظر بگيريم ! 
در اينصورت كره زمين مانند فردي 46 ساله خواهد بود! 
هيچ اطلاعي در مورد هفت سال اول اين فرد وجود ندارد و در باره ي سالهاي مياني زندگي او نيز اطلاعات كم و بيش پراكنده اي داريم ! 
اما اين را ميدانيم كه در سن 42 سالگي ، گياهان و جنگلها پديدار شده و شروع به رشد و نمو كرده اند. 
اثري از دايناسورها و خزندگان عظيم الجثه تا همين يكسال پيش نبود ! 
يعني زمين آنها را در سن 45 سالگي به چشم خود ديد و تقريبا 8 ماه پيش پستانداران را به دنيا آورد . 
در اوايل هفته ي پيش ميمون هاي آدم نما به آدمهاي ميمون نما تبديل شدند! 
و آخر هفته گذشته دوران يخ سراسر زمين را فرا گرفت . 
انسان جديد فقط حدود 4 ساعت روي زمين بوده و طي همين يك ساعت گذشته كشاورزي را كشف كرده است !!! 
بيش از يك دقيقه از عمر انقلاب صنعتي نمي گذرد و... 
حالا ببينيد انسان در اين يك دقيقه چه بلائي بر سر اين بيچاره ي 46 ساله آورده است !!! 
او از اين بهشت يك آشغالداني كامل ساخته است .. 
او خودش را به نسبتهاي سرسام آوري زياد كرده ، و نسل 500 خانواده از جانداران را منقرض كرده است! 
سوختهاي اين سياره را مال خود كرده و همه را به يغما برده است! 
و الان هم مثل كودكي معصوم و بي تقصيرايستاده و به اين حمله ي برق آسا نگاه مي كند !!




تاریخ: چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط رضا

 


روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت و دید که او برروی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است. گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید: این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم
 
درویش خنده ای کرد و گفت : من آماده ام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم . با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد . او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی هایش را به پا 
کند
 
بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: من کاسه گداییم را در چادر تو جا گذاشته ام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم
 
صوفی خندید و گفت: دوست من، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفته اند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب میکند 

در دنیا بودن، وابستگی نیست. وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید میشود _ این را وارستگی میگویند
__._,_.___

 




تاریخ: چهار شنبه 8 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط رضا

 

رئیس دولت امارات متحدۀ عربی و حاکم ابوظبی در جریان طرح های ساخت دو بیمارستان تازه "العین" و "المرفق" قرار گرفتند. از آنجا که ساخت این دو بیمارستان تازه سطح درمان پزشکی تخصصی و خانوادگی را در ابوظبی بالا می برد، این بیمارستان ها جایگزین بیمارستان های کنونی العین و المفرق خواهند شد. بیمارستان تازه ساز المرفق که 690 تخت خوابی بوده و مساحت آن 245 هزار متر مربع است، جایگزین بیمارستان کنونی 431 تخت خوابی المرفق خواهد شد. همچنین پارکینگ این بیمارستان گنجایش 1,300 خودرو را خواهد داشت و ساختمان تازه برای درمان بیماری های خارجی نیز از 147 اتاق و 60 اتاق معاینه تشکیل شده است. 

بنا بر اعلام شرکت خدمات پزشکی ابوظبی، بیمارستان تازۀ العین نیز مجتمعی است با فضایی دوستانه که در آن امکانات نوین پزشکی ارائه می گردد. این بیمارستان 688 تخت خوابه در زمینی به مساحت 358 هزار متر مربع با 30 دپارتمان پزشکی ساخته شده و افزون بر برخورداری از نخستین واحد تخصصی درمان سکته های مغزی در کشور، دارای بخش هایی خاص در حوزه زیست پزشکی از جمله حوادث، استخوان پزشکی، و طب ورزشی است. این بیمارستان در همکاری با دانشگاه امارات، به مرکزی برای پژوهش، آموزش، و کارورزی متخصصان تبدیل خواهد شد. همانطور که در تصاویر زیر می بینید بیمارستان العین در کشور امارات، یکی از بزرگترین و شکیل ترین بیمارستان ها است که طراحی محیطی و داخلی، تجهیزات و امکانات عالی با رنگ های شاد و متنوع آن بی شباهت به هتل نیست. 

رئیس دولت امارات بر افزایش سطح مراقبت های بهداشتی و پزشکی ارائه شده به شهروندان اماراتی و خارجیان مقیم این کشور، تأکید نموده است و اعلام شده که این دو بیمارستان در سال 2013 وارد عرصۀ خدمت رسانی خواهند شد. 


 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 




تاریخ: چهار شنبه 7 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط رضا

  

 
http://marshal-modern.ir/Archive/2010/12/20/download_009.jpg

دیوید آتنبرو مستندساز مشهور انگلیسی در مجموعه حیات خود نمونه هایی از عجیبترین گونه های جانداران در جهان را به همراه محل زندگی آنها معرفی کرده که پرنده ماهی از جمله این گونه ها به شمار می رود

 

یکی از رویایی ترین این جانداران پرنده ماهی ها هستند که قادرند مسافتی برابر 50 متر را بر فراز آب دریا پرواز کنند، این ویژگی منحصر به فرد که هیچ ارتباطی با گونه آبزیان ندارد به این ماهی های کوچک کمک می کند به راحتی از تهدید شکارچیان خود بگریزند. این جانداران در مناطق گرمسیری زندگی می کنند و آخرین رکوردی که از مدت پرواز این ماهی های زیبا به ثبت رسیده 45 ثانیه پرواز در خارج از سطح آب بوده است.
 


http://marshal-modern.ir/Archive/2010/12/20/download_005.jpg 

 

 

http://marshal-modern.ir/Archive/2010/12/20/download_008.jpg

 

http://marshal-modern.ir/Archive/2010/12/20/download.gif

 

http://marshal-modern.ir/Archive/2010/12/20/download.jpg

 

http://marshal-modern.ir/Archive/2010/12/20/download_002.jpg

 

http://marshal-modern.ir/Archive/2010/12/20/download_003.jpg

 

http://marshal-modern.ir/Archive/2010/12/20/download_004.jpg

 

http://marshal-modern.ir/Archive/2010/12/20/download_006.jpg

 

http://marshal-modern.ir/Archive/2010/12/20/download_007.jpg

 

خالق اين موجود پرستيدني است 

 



تاریخ: چهار شنبه 6 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط رضا

 


 

 

معنای واقعی کلمات

 

عشــق

cid:image001.jpg@01CA9DD1.7EF56EA0

 
 

 

 
 

سـوگ

 
 

cid:image002.jpg@01CA9DD1.7EF56EA0

 
 

 

 

معصـومیت

 

cid:image003.jpg@01CA9DD1.7EF56EA0

 

 

 

جـدایی

 

cid:image004.jpg@01CA9DD1.7EF56EA0

 

 

رنـج

cid:image005.jpg@01CA9DD1.7EF56EA0

 

شفقت

cid:image006.jpg@01CA9DD1.7EF56EA0

 

دوستـی

cid:image007.jpg@01CA9DD1.7EF56EA0

 

شکیبـایی

cid:image008.jpg@01CA9DD1.7EF56EA0

 

غـربت

cid:image009.jpg@01CA9DD1.7EF56EA0

 

نجـات

cid:image010.jpg@01CA9DD1.7EF56EA0

 

بهترین دوستها

cid:image011.jpg@01CA9DD1.7EF56EA0

 

خـدایی

cid:image012.jpg@01CA9DD1.7EF56EA0

 

 

 

زندگی این نیست که صبر کنیم طوفان بگذره

زندگی اینه که یاد بگیریم چطور زیر بارون برقصیم

 

cid:image013.gif@01CA9DD1.7EF56EA0

cid:image014.gif@01CA9DD1.7EF56EA0cid:image014.gif@01CA9DD1.7EF56EA0cid:image014.gif@01CA9DD1.7EF56EA0

cid:image015.gif@01CA9DD1.7EF56EA0

 

* هــی

 

~یـادت بـاشـه~

تـو فـوق العـاده ای




تاریخ: چهار شنبه 5 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط رضا


سالی پر از توام و سرشار از آکند برایتان مملو از لبریزم ............. سال نو مبارک




تاریخ: چهار شنبه 1 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط رضا

 
 
می گن زمانای قدیم یه روز ۳ تا پسر بچه میرن پیش ملا نصرالدین میگن ما ۱۰ تا گردو داریم میشه اینارو با عدالت بین ما تقسیم کنی؟
 
ملا می گه با عدالت آسمونی یا عدالت زمینی؟
 
بچه‌ها میگن خوب عدالت آسمونی بهتره با عدالت آسمونی تقسیم کن.
 
ملا ۸ تا گردو می ده به اولی ۲ تا می ده به دومی دو پس گردنی محکم هم می زنه یه سومی
 
بچه‌ها شاکی میشن می گن این چه عدالتیه ملا؟
 
ملا می گه خدا هم نعمتاشو بین بنده هاش همینجوری تقسیم کرده.




تاریخ: چهار شنبه 4 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط رضا

 یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست.وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: "من چقدر باید بپردازم؟"و اسميت به زن چنین گفت: "شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد. همونطور که من به شما کمک کردم.اگر تو واقعا میخواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه...!"


همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت:

"دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه..."



به ديگران کمک کنيم بلاخره يک جا يکی به ما کمک ميکنه و قول بديم كه نگذاريم هيچ وقت زنجير عشق به ما ختم بشه


نگذارید زنجیر عشق به شما ختم بشه

 

 

 

 
 



تاریخ: چهار شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط رضا

 

 


نامه پیرزنی به خدا



 





 

 

یك روز كارمند پستی كه به نامه هایی كه آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می كرد
 

متوجه نامه‌ای شد كه روی پاكت آن با خطی لرزان نوشته شده بود

 


 

 

 
 

 

  ... " نامه ای به خدا "


 

 

 
 

 

با خودش فكر كرد بهتر است نامه را باز كرده و بخواند


 

 

 
 

 

 در نامه این طور نوشته شده بود :



 

 

خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم كه زندگی‌ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یك نفر كیف مرا كه 100 دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود كه
تا پایان ماه باید خرج می كردم. یكشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت كرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم
 
 

 

    هیچ كس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من كمك كن




 

 

 
 

 

كارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همكارانش نشان داد.   نتیجه این شد كه همه آنها جیب خود را جستجو كردند و هر كدام چند دلاری روی میز گذاشتند



 

 

در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند 
همه كارمندان اداره پست از اینكه توانسته بودند كار خوبی انجام دهند خوشحال بودند
 
 

 

.


 

 

عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت. تا این كه نامه دیگری
 
 

 

از آن پیرزن به اداره پست رسید كه روی آن نوشته شده بود


 

 

نامه ای به خدا
!
همه كارمندان جمع شدند تا نامه را باز كرده و بخوانند.
 
 

 

مضمون نامه چنین بود


 

 

خدای عزیزم: چگونه می توانم از كاری كه برایم انجام دادی تشكر كنم.  با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا كرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم.   من به آنها گفتم كه چه هدیه خوبی برایم فرستادی  
 
 
البته چهار دلار آن كم بود كه مطمئنم كارمندان بی شرف اداره پست آن را 
برداشته اند

 




تاریخ: چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط رضا

 


 

از پشت میله ها، لبهایم را ببوس

 

شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت

 

 

از پشت میله ها

 

 

 

از پشت این قفس تنگ

 

 

و بس عبوس

 

 

لبهای تشنه را

 

لبهای غنچه گشتهء من را

 

با تمام وجودت ببوس


cid:1.2044497106@web39508.mail.mud.yahoo.com

 

 

 

 

نخند   گفتم ببوس

 



تاریخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط رضا

  دو قطره آب که به هم نزدیک شوند? تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند... اما دوتکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند ! پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم? فهم دیگران برایمان مشکل تر? و در نتیجه امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد... آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ? به مراتب سر سخت تر? و در رسیدن به هدف خود لجوجتر و مصمم تر است. سنگ? پشت اولین مانع جدی می ایستد. اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد. در زندگی? معنای واقعی سرسختی? استواری و مصمم بودن را? در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد. گاهی لازم است کوتاه بیایی... گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...اما می توان چشمان را بست و عبور کرد گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری... گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی.... ولی با آگاهی و شناخت وآنگاه بخشیدن را خواهی آموخت




تاریخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط رضا

 انسان ها و فرهنگ ها


 




ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط رضا

  مـــــــــــــرد است دیگر...
گاهی تند میشود گاهی عاشقانه میگوید..
مـــــــــــــرد است دیگر ...... غرورش آسمان و دلش دریاست...
تو چه میدانی ازبغض گلو گیر کرده یک مـــــــــــــرد..
تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده..
تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبردارد و بالشش...
مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد میفهمد و مـــــــــــــرد...




تاریخ: دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط رضا

ایوان تهی است و باغ از یاد مسافر سرشار
در دره‌ی آفتاب، سر بر گرفته‌ای:
کنار بالش تو، بید سایه‌فکن از پا درآمده است.
دوری
تو از آن سوی شقایق دوری.
در خیرگی بوته‌ها
کو سایه‌ی لبخندی که گذر کند؟
از شکاف اندیشه، کو نسیمی که درون آید؟
سنگریزه‌ی رود، بر گونه‌ی تو می‌لغزد
شبنم جنگل دور، سیمای تو را می‌رباید
تو را از تو ربوده‌اند و این تنهایی ژرف است.
می‌گریی
و در بیراهه‌ی زمزمه‌ای سرگردان می‌شوی.


سهراب سپهری

 

 




تاریخ: پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط رضا

 بوی شوم امتحان آید همی/ یادصفرمهربان آید همی

مازتعلیم و تعلم خسته ایم / دل به امید تقلب بسته ایم

مابرای کسب مدرک آمدیم / نی برای درک مطلب آمدیم


 




تاریخ: پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط رضا

امروز یه سایت عجیب پیدا کردم که فکر آدم رو

میخونه.خیلی برام جالبه. اگه شما راز این جادو رو

میدونین برام بنویسین.منتظرم.

 

http://www.fal.maghsad.com/




تاریخ: پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط رضا

مرد وارد کافه شد، به سمت بار رفت و یک آبجو سفارش داد. 
گارسون گفت: حساب شما میشود یک سنت. 
مشتری با حالت متعجب پرسید: فقط یک سنت ؟ بعد به من نگاه کرد و پرسید: قیمت یک استیک آبدار و یک بطری شراب چقدر میشود؟ 
گارسون جواب داد: یک دلار. 
مشتری پرسید: مالک کافه کجاست؟ 
گارسون جواب داد: طبقه بالا پیش همسر من. 
مشتری پرسید: اون در طبقه بالا چه کاری با همسر تو انجام میده؟ 
گارسون جواب داد: همون کاری که من با کاسبی اون انجام میدم!!!




تاریخ: پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط رضا

خدایا کفر نمی‌گویم، پریشانم، چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟! مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی. خداوندا! اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی، لباس فقر پوشی غرورت را برای ‌تکه نانی، ‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌ و شب آهسته و خسته، تهی‌ دست و زبان بسته به سوی ‌خانه باز آیی، زمین و آسمان را کفر می‌گویی، نمی‌گویی؟! خداوندا! اگر در روز گرما خیز تابستان، تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری و قدری آن طرف‌تر، عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌ و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد زمین و آسمان را کفر می‌گویی، نمی‌گویی؟! خداوندا! اگر روزی‌ بشر گردی‌، ز حال بندگانت با خبر گردی‌ پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت. خداوندا تو مسئولی. خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است، چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است . . . 




تاریخ: پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط رضا

فریادها مرده اند، 
سکوت جاریست، 
تنهایی حاکم سرزمین بی کسی است ، میگویند خدا تنهاست ما که خدا نیستیم چرا تنهاییم. 




تاریخ: پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط رضا


31 فروردین: امروز سی و یکمه. باید برم کرایه های برج ونک رو بگیرم.اگه فکر میکنید اسم برجمو میگم کور خوندید! صبح که داشتم از خونه خارج می شدم یه لگد محکم زدم زیر جفت پای مهسا .بیچاره جیغ زد و پخش زمین شد. خیلی حال کردم. جیگرم خنک شد.روحم آروم شد.مهسا گربه سفید پشمالوی زن چهارممه.

4 اردیبهشت: امروز روز گندیه.باید برم قبرستون.سالگرد آرزو و ژاکلینه.دو تاشون تو یه روز و یه ساعت مردند.با این تفاوت که ژاکلین 3 سال و نیم بعد از آرزو مرد.این دو تا زن های اول و دوم من بودند. 40 میلیون تومن خرج مرگشون شد.نرخ رشوه برای صدورگواهی فوت طبیعی خیلی بالاست!!!مامان ژاکلین هنوزم میگه من دخترشو کشتم.اونم الان توی تیمارستان بستریه.ماهی 2 میلیون دارم میدم که همونجا نگهش دارند!

7 اردیبهشت: امروز آتنا رو با کمربند کبود و سیاه کردم .تقصیر خودش بود.از کله سحر هی بالا و پایین می پرید و خونه رو روی سرش گذاشته بود.اونم واسه چی؟همش به خاطر بیست هزار تومن.خوب ندارم بابا جان! از کجا بیارم ؟ آتنا زن چهارممه.22 سالشه.

14 اردیبهشت: امروز کلاً روز بدی بود. پای اون گربه نکبتی شکسته و محبور شدم شصت هزار تومن بدم واسه دوا درمونش.بدتر از اون ساختمون هفت طبقه ام ریخت.داشتم میکوبیدمش که جاش یه برج بزنم.15 تا کارگر هم توش بودن.همشون توی آوار ساختمون له شدند.باید دیه هم بدم.لعنتی....می گن ساختمان سست بوده.یه نفرو می شناسم که میتونه یه کار هایی واسم بکنه.....می خوام باهاش تماس بگیرم.سر اون قضیه نماینده شدنش کلی بهم مدیونه.باید جبران کنه....

16 اردیبهشت: روزنامه ها دارند شلوغ بازی می کنند سر جریان این ساختمونه.باید بودجه شونو قطع کنم تا بفهمند با کی طرفند! راستی یه قول های مساعدی شنیدم که این قضیه هم مثل قضیه دریاچه ماست مالی شه.....باید یه کم سر کیسه رو شل کنم.....

20 اردیبهشت: امروز باید برم تلویزیون .قرار مصاحبه دارم .به عنوان کار آفرین نمونه. آتنا هنوز بام حرف نمیزنه.مهسا هم دیروز مرد. دامپزشکش میگه به علت سقط جنین و خونریزی داحلی در اثر وارد آمدن ضربه سخت مرده..

21 اردیبهشت: امروز با شقایق آشنا شدم.دوست آتنا بود.اومده بود خونمون. آتنا از وقتی که مهسا مرده افسرده شده. شقایق اومده دلداریش بده. عجب چشمایی داشت این شقایق! خودش فهمید یه خواب هایی واسش دیدم.....

25 اردیبهشت:امروز با شقایق قرار دارم.ساعت 8 شب تو یه رستورانی که صلاح نمی بینم بهتون بگم اسمش چیه.آتنا هنوز بام حرف نمی زنه......

26 اردیبهشت: 25 سالشه.لیسانس ادبیات داره. شقایق رو می گم .دیشب دیدمش. قراره با هم ازدواج کنیم. فقط یه مشکل داریم که باید حلش کنم:آتنا...

28 اردیبهشت:امروز آتنا بام آشتی کرد.. پرید تو بغلم و گفت من بهترین شوهر دنیا هستم. بعدش آرش رو برد حموم. آرش گربه جدیدشه. امروز خریدم واسش...

2 خرداد: رنگم زرده و خسته ام.دیشب نخوابیدم. آتنا مرد.... شوک زده هستم. اینو کارآگاه پلیس در جواب خبرنگارهایی که میخوان بام مصاحبه کنند میگه. بازرس خوبیه...همینجوری پیش بره هفته بعد رییس پلیس میشه! دیشب تلویزیون مصاحبه چند روز پیشم رو پخش کرد و بالاش نوشت زنده! حالا حتی مدیر شبکه هم حاضره قسم بخوره که من دیشب تلویزیون بودم .......کسی به من مشکوک نیست.

10 خرداد: داریم میریم فرودگاه با شقایق. قراره بریم یونان. واسه تجدید روحیه هر دو تامون خوبه. قضیه آتنا خیلی روی ما اثر بدی گذاشه. مخصوصاً روی من. شقایق کمک میکنه تا روحیه ام رو پیدا کنم.خیلی دختر خوبیه.آدم زرنگیه.اولش سر مرگ آتنا بم شک کرد.اما وقتی سینه ریز الماسیو که واسش خریده بودم دید تصمیم گرفت دیگه بهم شک نکنه!

10 خرداد:توی هواپیماییم. داریم تکون های شدیدی می خوریم.باید برم ببینم چی شده..میرم تو اتاق مهمون دار ها.میگه مشکلی نیست فقط یه چاله هواییه باید برم بشینم سر جام و از سفرم لذت ببرم.چشماش منو گرفت.......

10 خرداد:مردم....هواپیما سقوط کرد.

روز اول بعد از مرگ: سرم گیج میره. نمی دونم کجا هستم .توی یه ارابه بزرگ نشستم.همه مسافرای هواپیما هم هستند.شقایقو نمی بینم.بغل دستیمو نگاه می کنم..یه پیرمرد ریشوی 95 ساله ست.داره ذکر میگه پشت سر هم.هی میگه خدایا توبه.ببخشید.غلط کردم.بش میگم چی شده آقا کسی داره اذیتت میکنه؟ما رو کجا دارند می برن؟ جواب داد:ما مردیم داریم میریم به سمت دوزخ.....

همون روز: نمی دونم دوزخ چیه اما فکر کنم توی کتاب های درسیم یه چیزایی در موردش خوندم.خدا کنه دخترای اونجا خوشکل وخوش هیکل باشند....

دو روز بعد از مرگ: ما رو توی یه دشت بزرگ پیاده کردند.یهو یه صدایی از آسمون اومد که میگفت: مردگان محترم آخر خطه.پیاده بشید.ایستگاه دوزخ.اونایی که لباس سفید تنشونه سمت راست و اونایی که لباس سیاه تنشونه سمت چپ قرار بگیرند. لباس من و اون پیرمرده سیاه بود..

دو ساعت بعد: ما لباس سیاه ها رو بردند یه جای داغ که بهش میگفتن مدل شبیه سازی شده جهنم! تا وقتی که قیامت بشه همین جا می مونیم.همه رییس جمهور ها و بازیگرای هالیوودی و رقاصه ها اونجا بودند.

فرداش: عذاب هامونو مشخص کردند.عذاب من اینه که هر روز از صبح تا ظهر برم کنار دیوار بهشت و آرزو و ژاکلین و آتنا به سمتم پوست پرتقال پرت کنند واز ظهر تا عصر هم باید از دست مهسا فرار کنم تا گازم نگیره و از عصر تا شب هم باید برم توی یه ساختمون وایسم تا روی سرم خراب شه!

چند روز بعدش: قراره یه محموله آدم جدید برسه توی جهنم.شایعه شده مدونا و جنیفر لوپز هم توش هستند.شور عجیبی بر پا شده.به مناسبت ورودشون امروز رو توی جهنم تعطیل کردند.همه دارند به خودشون میرسن وخوش تیپ میکنند

یک هفته بعد: منو دارن میبرن سیاهچال مخصوص.قراره تا آخر همونجا بمونم.هفته پیش مخ جنیفر لوپز رو زدم.صاحاب جهنم کلی حرصش گرفت.دستور داد منو ببرند ته جهنم...مأموری که داره منو می بره یکی از ندیمه های شیطانه....عجب چشمای خوشگلی داره....فکر کنم فهمیده که واسش یه خیالاتی دارم......!!!




تاریخ: پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط رضا

در سیرک ها فیل های بزرگ و با قدرت فوق العاده تنها با یک ریسمان به نهالی بسته و مهار می شوند چون پای آنها را وقتی که کوچک هستند به تنه یک درخت می بندند و آنها که می بینند هرچه تقلا می کنند نمی توانند رها شوند به تدریج به این باور می رسند که تنه درخت از آنها قوی تر است واین باور محدود کننده در بزرگسالی همچنان باعث اسارتشان می شود.
برگرفته از کتاب "بهشت خود را بیافرینیم"
رضا سلیمی منش




تاریخ: پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط رضا

ترفند اقتصادی جالب ملانصرالدین:

ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند.

دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد.

این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملا نصرالدین را آنطور دست می‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند. ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هایم. شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده‌ام.
«اگر کاری که می کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.»




تاریخ: پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط رضا

وی..// پی..// ان.. با پشتیبانی عالی

سرعت بالا، سرعت دانلود بالا

 سازگار با جوامع مجازی

 امنیت بالا

 جلوگیری از پیگیری اطلاعات محرمانه

 تغییر آی پی از ایران به امریکا

 نصب ساده و آسان

استفاده از 7 سرور usa

 و بسیاری خدمات دیگر...

 

برای دریافت اطلاعات بیشتر از طریق قسمت نظرات میتونید با ما در ارتباط باشید.

یا به وبلاگ gidoranpv مراجعه کنید...




تاریخ: پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط رضا

 سلام ؛

حال من خوب است

ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور

که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند . . .

با این همه اگر عمری باقی بود

... طوری از کنار زندگی می گذرم

که نه دل کسی در سینه بلرزد

و نه این دل نا ماندگار بی درمانم . . .

می دانم ، دل من همیشه پر از هوای تازه باز نیامدن است !

انگار که تعبیر همه رفتن ها ، هرگز باز نیامدن است

بی پرده بگویمت :

می خواهم تنها بمانم

در را پشت سرت ببند

بی قرارم ، می خواهم بروم ، می خواهم بمانم ؟!

هذیان می گویم ! نمی دانم . . .

نه عزیزم ، نامه ام باید کوتاه باشد

ساده باشد ، بی کنایه و ابهام

پس از نو می نویسم:

سلام!

حال من خوب است

 

اما تو باور نکن ...




تاریخ: شنبه 26 آذر 1390برچسب:,
ارسال توسط رضا

 می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است ...
... و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
... ... باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی ...
در دلـت بخنــدی
به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت
صف کشیده اند ...
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند




تاریخ: جمعه 25 آذر 1390برچسب:,
ارسال توسط رضا

 مردی با دوچرخه به خط مرزی می رسد. او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد. مامور مرزی می پرسد: «در کیسه ها چه داری». او می گوید « شن».

مامور او را از دوچرخه پیاده می کند و چون به او مشکوک بود، یک شبانه روز او را بازداشت می کند، ولی پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری نمی یابد. بنابراین به او اجازه عبور می دهد.

هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا . . . . .

این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می شود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمی شود.

یک روز آن مامور در شهر او را می بیند و پس از سلام و احوال پرسی، به او می گوید: من هنوز هم به تو مشکوکم و می دانم که در کار قاچاق بودی ، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟ قاچاقچی می گوید: دوچرخه!

 بعضی وقت ها موضوعات فرعی ما را به کلی از موضوعات اصلی غافل می کند.




تاریخ: جمعه 25 آذر 1390برچسب:,
ارسال توسط رضا

 به یاد داشته باش

من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى، من را خودم از خودم ساخته‌ام.

منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است.

تویى که تو از من می‌سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.

 

لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند، نه آرزوهایشان.

و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى.

و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه.

ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى.

می‌توانى دوستم داشته باشى، همین گونه که هستم و من هم.

می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم.

چرا که ما هر دو انسانیم.

این جهان مملو از انسان‌هاست، پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.

تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی ‌صادرکنی و من هم.

قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.

دوستانم مرا همین گونه پیدا می‌کنند و می‌ستایند.

حسودان از من متنفرند، ولى باز می‌ستایند.

دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم.

چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت، نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى.

من قابل ستایشم و تو هم.

یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد.

به خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى، همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت، اما همگى جایزالخطا.

نامت را انسانى باهوش بگذار، اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى، و یادت باشد که این‌ها رموز بهتر زیستن هستند.

مهاتما گاندی




تاریخ: جمعه 25 آذر 1390برچسب:,
ارسال توسط رضا

 اگه سربزیر و متفکر و توی خودش باشه، میگن: افسردگی داره، روانیه، سیماش قاطیه!

اگه بگو و بخند و شاد و شنگول باشه، میگن: جلفه، دلقکه، هجوه!

اگه چاق و اضافه وزن داشته باشه، میگن: شکموئه، پرخوره، مال مفت تور کرده! 

اگه لاغر و جمع و جور و میزون باشه، میگن: کنسه، نخوره، حمال وارثه! 

اگه از حقش دفاع کنه و زیر بار زور نره، میگن: جنجالیه، با همه دعوا داره، خروس جنگیه! 
 اگه از حقش بگذره و گذشت کنه، میگن: بی عرضه س، حیف نون و دست و پا چلفتیه! 

 اگه اهل تحقیقات و کتاب باشه، میگن: اینو، واسه ما شده آقای مطالعه! 

اگه با عیالات متحده ش مشکلی نداشته باشه، میگن: زن ذلیله، زن نگرفته، شوهر کرده!

اگه مرد سالار و حرف، حرف خودش باشه، میگن: انگار کلفت آورده!

اگه دست به جیبش خوب باشه و به مردم کمک کنه، میگن: پول پارو میکنه، اهل زد و بنده!

اگه اهل بریز و بپاش و ولخرجی نباشه، میگن: پولهاشو انبار میکنه، جون به عزرائیل نمیده!

اگه زبون باز و متملق و چاخان باشه، میگن: معاشرتیه، فوق العادس، دوست داشتنیه!

اگه راست و درست و بی کلک باشه، میگن: هیچی نمیشه، به درد لای جرز میخوره!

و بالاخره اگه هر روز ایمیل میزنه نمیگن مارو دوست داره به یادمون هست،میگن : 
بیکاره ، معلوم نیست کی کار میکنه




تاریخ: جمعه 25 آذر 1390برچسب:,
ارسال توسط رضا

 

این وبلاگ متعلق به گروه اینترنتی چهره سبز میباشد. برای انتقال به صفحه اصلی گروه اینجا کلیک کنید.

This weblog is belonging Green Face group. For transfer to home page click here

 

 .




تاریخ: شنبه 11 تير 1385برچسب:چهره سبز ,
ارسال توسط رضا

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 9
بازدید کل : 18781
تعداد مطالب : 39
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1



javahermarket